دروازه بهشت تقابل دولت خون‌ریز و مردمان یا اقلیتی که در جست و جوی زندگی بهتر کشته می‌شوند و از بین می‌روند. فیلمی جاه طلبانه و خاص با شیوه‌ای منحصر به فرد از داستانگویی که لذت بردن از آن احتیاج به تمرکز و شناخت بالا از تاریخ سینمای آمریکا دارد.

گروه فرهنگ و هنر مشرق- مایکل چیمینوی بزرگ در 77 سالگی درگذشت. یکی از مهمترین فیلمسازان چهار دهه اخیر سینمای آمریکا با چهار فیلم درخشان و عالی بر گرفته از سنت سینمای کلاسیک فیلمسازی که با دستمایه قرار دادن الگوهای کلاسیک.

دولت خون‌ریز را لجن مال کرد و رفت!

فیلمسازی که با دستمایه قرار دادن الگوهای کلاسیک و پیوند آن با مسائل روز جامعه آمریکا، بدل به مهمترین کارگردان سینمای آمریکا در اواخر دهه 70 میلادی شد. اما چرا باید فیلمسازی که سال‌ها فیلم نمی‌ساخت و فیلم آخرش هم بسیار بد بود را تکریم کرد؟ جواب در میراث درخشانی است که او از خود به جا گذاشته. در چهار فیلم ویژه و استثنایی؛ «تاندر بولت ولایت فوت»، «شکارچی گوزن»، «دروازه بهشت» و «سال اژدها». فیلم‌هایی که سهم مهمی در گسترش روحیه‌ فیلم دهه هفتادی داشتند.



 پر از تردید و واهمه و تجربه شکست. یا به عبارت بهتر پناه بردن به خشونت و سبعیت برای محافظت از معصومیتی که در آستانه لجن مال شدن است. داستان گونه نشینان بدبینی که دست حوادث در مرکز میدان قرارشان می‌داد و آنها را وادار می‌کرد یک گروه با جریان را رهبری کنند. مردان ستبری که سگرمه و اخم را با وحشی‌گری و تندخویی می‌آمیختند تا اینکه کسی متوجه درون زود رنج و احساساتی‌شان نشود. عیاش و قائل به اخلاقیاتی که ارنست همینگوی را به خاطر می‌آوردند؛ کیفیتی خاص از مردانگی. در صحنه‌هایی با میزانسن‌های پیچیده بر گرفته از برداشت‌های بلند و عمیق میدان‌های یادآور اورسن ولز و احساساتی که به زبان در نمی‌آمدند و محبوس خویشتتن داری مردان می‌شدند.

1.چیمینوی افسانه‌ای اولین فیلمش را در سال 1974 و با نام «تاندربولت و لایت فوت» ساخت. با حضور کلینت ایستوود که از «قدرت مگنوم» پا به این فیلم گذاشته بود و جف بریجز جوان که تجربه حضور در «آخرین نمایش فیلم»‌پیتر باگدانویچ را داشت. این شروع تم مهم «دوستی مردانه»‌ در فیلم‌های جیمینو است. دوستی‌هایی پیچیده، متناقض، پر از عشق و نفرت، و البته تراژدی و تلخی‌ای که با مرگ یکی از دوستان در جان دیگری یا بقیه می‌نشیند. صحنه درخشان مرگ جف بریجز در پایان این فیلم، در فیلم‌های بعدی هم تکرار می‌شود. جایی که در رولت روسی، در یک جنون محض در فیلم ماندگار «شکارچی گوزن» کریستوفر واکن (یکی از زیباترین نقش‌ آفرینی‌ها در تاریخ سینمای آمریکا) عنان از کف داده، مرگ را در آغوش می‌کشد و حسی از تباهی برای رابرت دنیرو به جا می‌گذارد یا در «دروازه بهشت» که پیچیده‌ترین شکل دوستی در میان فیلم‌های چیمینو است باز هم کریستوفر واکن به فنا می‌رود تا کریس کریستوفرسون به تنهایی به جنگ نماینده‌های قانون و دولت برود.

دولت خون‌ریز را لجن مال کرد و رفت!

 او در این سه فیلم و «سال اژدها» پیوندهایی بینامتنی با تاریخ سینما برقرار می‌کند. در «شکارچی گوزن» هم سکانس جشن «یوزپلنگ» ویسکونتی را در شروع نفسگیر فیلم منظور دارد و هم سکانس معروف رقص در «محبوبم کلمانتاین» فورد. در عین حال جست و جوی دنیرو به دنبال واکن ویتنامی شده یاد آور مسیری است که جان وین در «جویندگان»‌ جان فورد طی می‌کند تا برادرزاده‌اش را از چنگ سرخپوست‌ها رهایی بخشد.

دولت خون‌ریز را لجن مال کرد و رفت!

چیمینو در «دروازه بهشت» که میخ تابوت فیلم دهه هفتادی بود، تم بارها تکرار شده در فیلم‌های وسترن را دستمایه خود قرار داد. داستان تقابل دولت خون‌ریز و مردمان یا اقلیتی که در جست و جوی زندگی بهتر کشته می‌شوند و از بین می‌روند. فیلمی جاه طلبانه و خاص با شیوه‌ای منحصر به فرد از داستانگویی که لذت بردن از آن احتیاج به تمرکز و شناخت بالا از تاریخ سینمای آمریکا دارد.



جایی که در اوج «ژست رمانتیک» مالوف فیلم‌های چیمینو، برای اولین و آخرین بار در فیلم‌هایش، محبوب و معشوق (ایزابل هوپر) جان می‌بازد تا حسرت تکرار شده در فیلم‌های چیمینو باری عاطفی‌تر بیابد و تراژدی به حد اعلا برسد. در فیلم چهارم چیمینو به هاوارد هاکس رجوع می‌کند و شاهکاری دیریاب به نام «رود سرخ». او مناسبات وسترن آن فیلم را به شهر می‌آورد و در قالب تقابل پلیس خشن و مافیای چینی بازسازی می‌کند. جایی که میکی رورک همچون جان وین، انگیزه‌هایی مبهم و غریب دارد و کسی نمی‌داند در مغزش چه می‌گذرد.

 از همه بامزه‌تر رنگ موی دو شخصیت است. جایی که چیمینو موهای پلیسش را جو گندمی می‌کند تا یادآور موهای خاکستری وین در شاهکار هاکس باشد. فیلمی با یک پایان به یادماندنی (چیمینو استاد پایان‌بندی بود) که بنا به سنت مالوف فیلم‌های کارگردان نمایشگر یک مرد مجنون و رد داده در مواجهه با شخصیت خبیثی است که او  را به این روز انداخته. یک دوئل وحشی به سیاق فیلم‌های وسترن منتها این بار در شهر وزیر نور نئون‌ها.


2.سکانس پایان «شکارچی گوزن»‌ جایی که رفقا دوباره در کافه و دور هم جمع می‌شوند تا با خواندن ترانه همیشگی‌شان جای کریستوفر واکن را خالی کنند. یک سکانس با احساس و غمگین، قرینه شروع خوشحال فیلم. جایی که دسته رفقا، سرباز افسرده از ویتام برگشته را مسخره می‌کردند و نمی‌دانستند که اندوه بیشتری انتظارشان را می‌کشد. دسته رفقا ترانه را می‌خوانند و غمگین به هم نگاه می‌کنند. جای رفیق رفته را هیچ چیز نمی‌تواند پر کند و آنها هم ادای سرحال بودن را در می‌آورند. تا اینکه تصویر فیکس می‌شود و تک نوازی درخشان گیتار توام با تیتراژ پایانی آتش بر احساسات گر گرفته تماشاگر می‌زند. برای بدرقه مایکل چیمینوی بزرگ چه چیزی بهتر  از یادآوری این موسیقی و تیتراژ پایانی «شکارچی گوزن».

دولت خون‌ریز را لجن مال کرد و رفت!
یا نه، برویم سراغ «دروازه بهشت» و سکانس پایانی فیلم روی عرشه کشتی. جایی که کریستوفر سون وحشی در طول فیلم، آرام و سرخورده از شکست در مبارزه سیاسی و از دست دادن معشوق، نزد تمدن و همسرش باز می‌گردد تا اینگونه مسیر پررنجی که پشت سر گذاشته را فراموش کند. دریغ،‌ هزار دریغ که گریزی در پذیرش واقعیت نیست و باید بپذیریم مرد رمانتیک، سرخورده و بد بین به تمدن آمریکایی و ذات بشر، دنیایی که برایش رنج‌آور بود را ترک کرده است. اولین فیلمساز مهم از بین فیلمسازان خوره فیلم دهه هفتاد که فیلمی بزرگ درباره مسئله ملی (ویتنام) ساخت و به جایزه اسکار رسید. تنها فیلمساز آن نسل که با جاه طلبی‌اش آتش به خرمن  فیلم دهه هفتادی زد و حالا اولین نفر در میان آن نسل که در کام مرگ آرام گرفته است. بدترین خبر، سازنده مهمترین فیلم‌های «نئوکلاسیک» تاریخ سینمای آمریکا، مایکل چیمینوی افسانه‌ای در 77 سالگی در گذشت.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس